آشنایی من و ...... قسمت سوم
نوشته شده توسط : محمد

 

اگه یادتون باشه قرار بود شعره را بذارم:

 

من بودم در این درگه عشق                   که آمد حجتی از آن سوی عشق  
 
دلم  را  با  خود  ببرد                              از  این  سو  به  آن  سوی  عشق 
 
ولی از درگه دوست آمد رفیقی             نارفیقی که آورده روی به آن حجت عشق
 
من عاشق تنها او با دوستان                 جگرم خون کردند و رفتند به سوی عشق 
 
عشق من پاک بود و معشوقم ناز          بود دروغ و نیرنگ و فریب او را عشق
 
 نمی دانم کدامین سو رود معشوق من   سوی او یا من تنها همراه عشق 
 
 نمی دانم گناهم چه بود که رفیقان       نارفیقی کردند در حق من و عشق
 
شاید این که فاشح کردم راز عشق       شاید این که باخبر شد صبا از راز عشق
 
در این در گه که عشق است نارفیقی    دانستم که بود حرام عاشقی و عشق
 
نمیدونم  واسه چی این شعر را گفتم شاید به خاطر این که دلم گرفته بود از جواد از خودم از همه شاید هم .... نمیدونم
 
هنوز ابتدای ترم اول بود ولی به هر حال روزها می گذشت و من هر روز عاشق تر از دیروز می شدم و خیلی برام سخت بود که هیچ کاری  نمی تونستم بکنم ولی جواد هر کاری دوست داشت می کرد  خبر هایی هم که به گوشم می رسید زندگی را برام سخت و سخت تر می کرد ولی من باور نمی کردم یعنی نمی خواستم باور کنم و نمی خوام که باور کنم
 
ترم اول ؛ترمی اولی که همه با هم دوست و مهربون بودند ,می گفتند می خندیدند شاد بودند. واقعا بهترین دوران زندگیم بود از یه طرف ملکه ی زیبایی هام را پیدا کرده بودم از یه طرف جو صمیمی که بین همه بود  
واقعا حس بدی بهم دست میده وقتی به این فکر می کنم چرا باید ترم اول تموم می شد با اون همه خاطرات زیباش  آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآخ که چه قد دوست داشتم هیچ وقت ترم اول تموم نمی شد چه خاطراتی که تو کلاس های ریاضی پیش (خانم بردستانی )؛زبان پیش ؛ اندیشه ؛ واااااااااااااااای شیمی ( خانم دهقان ) واز همه بهتر ادبیات نداریم واقعا که خش می گذشت چه قدر همه به اندازه ی در و دیوار و صندلی های کلاس خاکی بودیم. چه قدر من سر کلاس ادبیات شعر می سرودم که اگه مایل باشید تو پست های جداگانه می گذارم شون
 
 یه بار یادمه ساعت 2 میان ترم ریاضی داشتیم  من ساعت 8 کلاس نرفتم تا ریاضی بخونم ولی  نتونستم  که نبینمش  زنگ یکی از دوستان زدم که ..... اومده او هم گفت که آره اومده من هم سریع خودمو به دانشگاه رسوندم تا در کلاس ساعت 10 ببینمش ولی این بار؛ او رفته بود که ریاضی بخونه من هم به خاطر همین قضیه این سه بیت را گفتم  که به نظر خودم خیلی قشنگ شده البته نمیدونم چی شد که بیت اخرش سر زبان همه بچه ها افتاد
 
آمده  بودم  با  دلم              تا که ببینم من رخش
 
اما  نبود  اونجا  گلم              تا که ببینم من رخش
 
شاید او هم خسته بود        از  نبودن  رفته  بود
 
ولی ترم اول خاطرات بدی هم داشت خاطراتی که باعث شد همه از هم دور بشیم از هم نفرت پیدا کنند و سایه همو از دور با تیر بزنند کاش اون اتفاقات نمی افتاد کاش ....
 
ببخشید از مطلب اصلی دور شدم آخه گفتم ترم اول خاطرات قشنگش  یادم اومد حیف ام اومد نگم
به هر حال ترم داشت تموم می شد و من هنوز نگفته بودم که چه قد دوسش دارم  و بهش عادت کردم و اگه نبینمش می میرم ولی هر وقت تصمیم می گرفتم بهش بگم نمی تونستم انجامش بدم آخه خیلی سخت بود                                                                                                                                              کم کم ترم اول داشت تموم شد و من فقط به امید اینکه ببینمش می رفتم کلاس آخه دیدنش از هر کاری برام واجب تر شده بود نمی دونستم که چه جوری تو تعطیلی های بین ترم نبینمش
ولی بالاخره این تعطیلی های مزخرف رسید و من مجبور بودم نبینمش یعنی نمی تونستم ببینمش آخ که این یک ماه چه قدر بهم سخت گذشت یک ماهی که برام به اندازه یک سال بود ولی چاره ای نبود و من به امید دوباره دیدنش این روز ها را سپری می کردم
 
تا بالاخره ترم دوم شروع شد ....  



:: بازدید از این مطلب : 889
|
امتیاز مطلب : 101
|
تعداد امتیازدهندگان : 29
|
مجموع امتیاز : 29
تاریخ انتشار : سه شنبه 3 اسفند 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: